پیر مغان کیست
از زبان پیر مغان هفتادمین سال روز تولدم را دور از وطن در کنار دریاچه ای نزدیک خانه ام نشسته بودم دفترچه گذشته ام را مرور نمودم این چنین نوشته بودم هفتاد سال پیش از خانوده ای فقیری در جنوب تهران بدنیا آمدم ما هشت برادر و خوهر بودیم پنج برادر و سه خوهر پدرم کارگر اما من کمی ناسازگار بودم و همیشه به پدرم اعتراض میکردم چرا ما فقیریم چرا ما هشت نفر هستیم بهتر نبود 3 برادر و خواهر بودیم اما پدرم با حقوق کم 145 تومان در ماه توانسته بودخانه دو طبقه ای بخرد طبقه اول را اجاره داده بود و از پول آن کمک خرجی میکرد پدرم بعد از چهل سال در همان کارخانه با سابقه خوب باز نشسته شد در آن سال من کلاس نهم بودم حقوق باز نشستگی پدرم کفاف نمیکرد هزینه تحصیل مرا هم بدهد من مجبور شدم روزها کار کنم و شبها درس بخوانم بارها معلم من را بعلت چرت زدن از کلاس بیرون کرد و تحقیرم نمود اون گفت بچه جون برو خونت بخواب اینجا کلاس درس هست من چون کارم سنگین بود خسته میشدم و در کلاس خوابم میبرد هیچ کس من را درک نمیکرد اما من از مقاومت و امید پیروی میکردم پنجشبه شبها هیئت میرفتم من کوچکترین عضو این هیئت بودم بار ها خواستند مرا از هیئت بیرون بیاندازند میگفتن اینجا جای بچه نیست اما من با زیرکی با آوردن چای برای اعضای هیئت رضایت آنها را جلب نمودم آنها در مورد شاه صحبت میکردند و اعلانیه های خمینی را بین خود تقسیم میکردند چند سالی از این موضوع گذشت تا اینکه من هم با کسب اطلاعت بیشتر نظریه خود را هم مطرح مینمودم به همین منظورمحبوبیت من بین آنها بیشتر شد و مسئولیتهایی هم به من محول میکردن در یکی از روزهای جلسه خبر دادند خانه تحت محاصره است در آن خانه هادی غفاری صحبت میکرد همه فرار کردن گارد ویژشاه من و چند نفر از ما را دستگیر کردن مارا رابه کلمیته مشترک شهربانی واقع در دروازه دولت انتقال دادند بازجویی زیاد شدم از من پرسیدند مقلد کی هستی دروغ گفتم شریعتمداری اما من مقلد خمینی بودم به من گفته بودن اسمی از خمینی نزد هیج کس نیار خطرناک است اما در نزدیکی اتاق بازجویی من یک خانم را هم باز جویی میکردند صدای آنها را میشنیدم بازجو میخواست روسری این خانم را بردارد اما این خانم با صدای بلند با بازجو دعوا میکرد دستتو بکش و به او دشنام میگفت فکر کنم از همین خانم هم پرسیدند مقلد کی هستی اما او با صدای بلند گفت آیت الله امام خمینی من در آن موقع از خودم شرم کردم که چقدر من ضعیف هستم متاسفانه اورا نشناختم فقط صدایش را میشنیدم تا اینکه زمان ورود خمینی همه ما از زندان ازاد شدیم جنگ شروع شد چندین بار به جبهه رفتم بعدها مسئولیت رئیس شورای شهر تهران را بعهده گرفتم محل خدمتم خیابان توانیر ونک بود کوپن نفت و ارزاق بین مردم تقسیم میکردیم به کمک خیرین 13 خانواده بی سرپرست تحت پوشش من بود ند و تامین غذا و دیگر نیازهای آنهارا مهیا مینمودم جهیزیه زیادی توسط خیرین برای آنها تهیه نمودم در بین مردم محبوبیتهایی زیادی را از طرف مردم بدست آوردم در این زمان حساس ترورافراد فعال درکشور شروع شد حتی به محل دفتر شورا امدند اما موفق نشدند میخواستند همه افراد قدیمی ومبارز را از صحنه خارج کنند دلیلش چه بود آنروز نفهمیدم نزدآیت الله منتظری رفتیم ایشان صلاح دانستندفرمودند شماها از ایران خارج شوید من که حقوق و درامدخوب نداشتیم دانشجو هم بودم بلاجبار دنبال کار شدم دفتری اجاره کردم کار تعمیرات ماشین آلات صنعتی را شروع کردم درامد خوبی داشتم به شهر باکو رفتم شرکتی را در باکو تاسیس نمودم همه تجار را جمع کردم یک اتحادیه شورای بازرگانی تشگیل دادیم من رئیس هیئت مدیره 60 شرکت تجاری شدم محلی را به نام بازار ایران در باکو فراهم نمودم تجار همه کالای خود را به این محل میاوردند من به علت دانستن زبان روسی تجار روسی زیادی آشنا بودم از آنها برای خرید به این بازار دعوت نمودم پس از چند سال فعالیت مقداری پول بدست آوردم برای عمل جراحی خارج نمودن ترکشها از سرم که به حد خطرناک رسیده بود به اروپا آمادم متاسفانه بخاطر مشگل مالی چند سال عمل جراحی من به تعویق افتاد تا اینکه در سال 2018 سکته کردم حرکت ترکشها من را فلج کرد خانه نشین شدم فرصت خوبی بود برای مطالعه از شنیدن خبرهای بد آزرده خاطر میشدم تصمیم گرفتم کتابی را بنویسم در نتیجه در پی حکومتی که بتواند ایران و جهان را نجات دهد تحقیقات زیادی نمودم هر حکومتی بنوعی مشگل دارد مخصوصا حکومت جمهوری اسلامی مخلوتی از دو ایدولوژی پس از 40 سال بشکست نزدیک شده است چند سال نتیجه تحقیفات من به حکومت رهبری رسیدامیدوارم نتیجه فعالیت من بثمر برسد خلاصه ای در این کتاب از حکومت رهبری را مطالعه نمایید در صورت داشتن پیشنهاد به من اطلاع بدهید با کمال میل خواهم پذیرفت